گفتوگوی دانش بنیان با حسن رجبعلی بنا، بنیانگذار برند جهانرو و کارآفرین صنعت موتورسیکلت کشور
برخاسته از خاکستر زندگي
وقتي پاي حرفهاي استاد حسن رجبعلي بنا مينشينيد، داستاني از اين دست را برايتان بازگو ميکند؛ داستان ققنوسي که از خاکستر زندگي برآمده است؛ مردي که از 6 سالگي با پادويي مغازه و تعمير دوچرخه و نگهباني کنار ميدان ترهبار کار کردن را آغاز کرده و تا راهاندازي کارخانه موتورسيکلتسازي، توليد مواد غذايي، توليد پنلهاي خورشيدي و نيروگاه انرژي خورشيدي پيش رفته است..
داستان کارآفريني گاه از آخرين پيچ کوچههاي نااميدي آغاز ميشود؛ در انتهاي خزاني که روي زندگي آوار شده است و سر تمام شدن هم ندارد. در اين حالت است که کارآفرين همچون ققنوسي از خاکستر برميخيزد، زندگي را در آغوش ميگيرد و برگي سبز بر درخت خزانزده زندگياش مينشاند. برگي که در سالهاي بعد سبز و سبزتر هم ميشود. وقتي پاي حرفهاي استاد حسن رجبعلي بنا مينشينيد، داستاني از اين دست را برايتان بازگو ميکند؛ داستان ققنوسي که از خاکستر زندگي برآمده است؛ مردي که از 6 سالگي با پادويي مغازه و تعمير دوچرخه و نگهباني کنار ميدان ترهبار کار کردن را آغاز کرده و تا راهاندازي کارخانه موتورسيکلتسازي، توليد مواد غذايي، توليد پنلهاي خورشيدي و نيروگاه انرژي خورشيدي پيش رفته است. صادرات فرش و تهيهکنندگي در سينما و ساخت مدرسه هم گوشههاي ديگري از داستان کارآفريني حسن بنا محسوب ميشوند؛ مردي با صدايي زير، قامتي ميانه و چشمهايي نافذ که انگار آينده را بهتر از هر فرد ديگري ميبيند. در اين گزارش داستان استاد حسن بنا را ميخوانيد.
سال بلوا
چهارمين روز تيرماه 1329 در تهران، خيابان اسماعيل بزاز، بين ميدان ميدان قيام و ميدان مولوي به دنيا آمده است. پدرش راننده کاميون و مادرش پريشاناحوال و ناخوش بودهاند. ميگويد يکي از حفرههاي پرنشدني زندگياش چشيدن طعم محبت پدر و مادر است که هرگز ميسر نشد. حسن دومين فرزند مادري است که - به اصطلاح - شوهرش دادهاند مگر حالش بهتر شود اما دريغ از بهبودي. پدر اگرچه عطوفتي پدرانه ندارد اما به گفته حسن بنا، همين که ناني به خانه ميآورد، کافي بود و آنها از داشتن يک نانآور خوشحال بودند. اما سه سالگي، سال بلواي زندگي حسن بنا ميشود. پدر به ناگاه زندگي را رها ميکند و به دنبال تجديد فراش ميرود. ديگر پدر حتي همان نان خشک و خالي را هم از او و مادر و خواهرش دريغ ميکند. حالا زندگي حسن قهرماني دارد به نام مادربزگ که از کرايه اتاقهاي خانهاش و دوختن دکمههاي پيراهن خياطخانهها، هزينههاي زندگي دختر و نوههايش را ميدهد. مادربزرگ سواد قرآني هم دارد و با تدريس قرآن درآمدي اندک نصيب خانواده ميکند و اين روند تا 6 سالگي حسن ادامه مييابد.
مغازه به جاي مدرسه
حالا قهرمان قصه ما 6 ساله شده است و بايد به مدرسه برود. «پدرم حاضر نشد هزينههاي تحصيلم را بدهد و از اينجا بود که من با زندگي سرشاخ شدم و در 6 سالگي طعم جنگ با زندگي را چشيدم.» با 6 سال سن، براي اينکه بتواند کمکخرج خانواده باشد، به مغازه دوچرخهسازي دايي ناتنياش ميرود؛ دايي نامهرباني که حسن هنوز هم زهر شلاقهاي صبحگاهياش را که به خاطر دير رسيدنش به مغازه به کف پاهايش ميزد، به ياد دارد. در همان زمان، روزي در حال شستن انجين يکي از موتورهاي تعميري، با چراغ کورهاي که روشن است و بنزيني که کف مغازه ميريزد، آتشي در مغازه ميافتد و پاي حسن به شدت ميسوزد؛ سوختگي شديدي که هنوز ردش را بر پاي اين کارآفرين برجسته باقي گذارده است.
کار کردن حسن رجبعلي بنا در سن کم به همين جا ختم نميشود. «از 12 سالگي از ساعت 3 تا 7 صبح کنار ميدان ميوه و ترهبار ميدان شوش براي دوچرخههاي مردم و مشتريان ترهبار نگهباني ميدادم.» اين البته پايان کار نيست و از 8 صبح تا 7 بعدازظهر هم به تعمير دوچرخه ميپردازد. از 8 شب تا 12 شب هم دوچرخههاي نو را سوار ميکند و تازه ساعت 12 شب راهي خانه ميشود. در آن ساعت شب اما مادرش با همه پريشاني روحي و رواني منتظرش ميماند تا برق نگاهش را نثار او کند؛ تنها بر اساس مهر و غريزه مادري.
تجربه 70 ساله در 16 سالگي
روزها ميآيند و ميروند و 4 سال ميگذرد. نوجوان 16 ساله اما - به گفته خودش - انگار عمري 70 ساله را تجربه کرده است. ميگويد خستگي از زندگي و روال نامرادش و کتک خوردن صبحگاهي از دست دايي ناتني دست به دست هم ميدهد تا روحي خسته براي او باقي بماند. ميگويد آدم خسته که بشود، فرار ميکند. «اين را تجربه به من ميگويد.» به همين دليل به کويت ميرود، براي کار و البته براي فرار از وضعيت موجود. 2 سال در آنجا ميماند و با کسب تجربه کاري به ايران برميگردد. دوره آموزشي خدمت سربازياش را در عجبشير ميگذراند. او خدمت سربازي را تمام نميکند و به نزد خانوادهاش برميگردد و بعدها به خاطر وضعيت خانوادهاش معاف ميشود و دوباره به کار و سختيهاي آن برميگردد. اتفاق مثبت زندگياش در اين دوران ازدواج است: «ازدواج کردم، با کسي که تاکنون همه جا يار و همدم من بوده است.» ازدواج که ميکند، روزي 5 تومان درآمد دارد؛ از همان مغازه دايياش. اما بدرفتاريهاي دايي ادامه دارد و حسن که ديگر آن کودک 6 ساله سابق نيست، دايي را ترک ميکند تا به مغازه ديگري برود و دستمزدش هم ميشود روزي 5/7 تومان.
سر زدن خورشيد زندگي از شمسالعماره
آفتاب زندگي حسن بنا از خيابان ناصرخسرو کنار شمسالعماره طلوع ميکند. «در آن زمان ديگر ماهر شده بودم. علاوه بر حقوق روزانه، دوچرخهها را هم مونتاژ ميکردم و مشتريان براي هر دوچرخه 3 تومان به من انعام ميدادند.» حالا ديگر در بازار موتورسيکلت و دوچرخه مهارتش زبانزد شده است. به خدمت يکي از خوشنامهاي اين بازار درميآيد، با حقوق روزانه 10 تومان؛ شخصي به نام آقاي حميدين که بهخوبي از او ياد ميکند. «شش ماه پيش او کار کردم و او بود که به قول خودش متوجه يک استعداد ذاتي در من شد؛ استعدادي که نشان از توان مديريت يک کسبوکار داشت. من به مغازه او حسابي رونق داده بودم.»
در اين زمان براي خودش رکوردي در سوار کردن دوچرخه پيدا ميکند. «روزانه 24 دستگاه دوچرخه را به صورت کنترات سوار ميکردم و به ازاي هر کدام 5 تومان دستمزد ميگرفتم. البته دوچرخههاي انگليسي را سريعتر سوار ميکردم و رکورد روزانه 48 دوچرخه انگليسي را داشتم.» در 20 سالگي به عنوان يک استادکار ماهر سوار کردن دوچرخه شناخته ميشود. بعد از آقاي حميدين، نزد فرد ديگري به نام آقاي افشار ميرود. در مغازه جديد حتي از شستن سرويس بهداشتي هم سر بازنميزند. «اگر غرور کاذب داشتم و اين کار را نميکردم، هيچوقت موفقيت فعليام را به دست نميآوردم. شايد در مونتاژ کردن دوچرخه حرفهاي بودم اما اگر ميخواستم به بازار فروش قطعات وارد شوم، اينجا مکان مناسبي براي پيشرفت بود.»
با کار کردن با خانواده افشار و آشنايي با بازار قطعات موتورسيکلت کمکم روند کار را ياد ميگيرد و در سال 1352 با پسر اين خانواده به صورت شراکتي مغازهاي ميخرد؛ مغازهاي 10متري.
قدم گذاشتن در راه تجارت
عمر اين همکاري ديري نميپايد و حسن بنا براي خودش مغازهاي مستقل در همان حوالي به قيمت 8 هزار تومان خريداري ميکند. يعني در 23 سالگي مغازه خودش را باز ميکند. در اين روزگار برادر ناتنياش هم به او مراجعه ميکند که زير پر و بالش را بگيرد اما اين کار آتش خشم پدر را برميافروزد و از او ميخواهد که اسم رجبي را از روي مغازهاش پاک کند تا کسي نداند حسن پسر او است. «آن زمان پدرم روبهروي مغازه من بنگاه خريد و فروش اتومبيل داشت اما زل زد در چشم من و گفت نميخواهم کسي بداند تو پسر من هستي.» حالا کار و بارش در بازار مشخص است و همه او را ميشناسند. يکي از شرکتهاي بزرگ خريد و فروش قطعات موتورسيکلت به او پيشنهاد ميدهد که با استفاده از تجربه و اعتبارش از خريداران قطعات سفارش خريد قطعه بگيرد و خودش نيز به عنوان فروشنده وارد ميدان کار شود. در اين ميان به او قول ميدهند که در ازاي کارش چند درصد از سهام شرکت را به نامش کنند. پيشنهاد را ميپذيرد و براي ترخيص کالاها شخصا به بندر ماهشهر ميرود. «با دو وانت کالا به سمت تهران حرکت کردم. اما قبل از رسيدن به تهران همه اجناس را در شهرهاي آبادان، خرمشهر، اهواز، اصفهان و قم فروختم.» سود خوبي نصيبش ميشود و شرکت هم راضي است. کار روي روال ميافتد و حسن بنا سفارش جنس ميدهد، شرکت ترخيص ميکند و او ميفروشد. در اين مقطع از زندگي صاحب خانه هم ميشود. آقاي محلاتي که مدير شرکت مورد نظر است، خانهاي کلنگي را که به نوعي انبار کالاهاست به او ميفروشد و پولش را از حساب او کم ميکند. «همراه با همسر و مادر و خانواده همسرم به اين خانه نقل مکان کرديم.»
آغاز کارآفريني
در اين مقطع کارت بازرگاني ميگيرد و شخصا به دنبال واردات قطعات ميرود. حالا ديگر در بازار صاحب اعتبار است و از خوشقولترينها. همه روي حرفش حساب ميکنند و هميشه تخفيفهاي خوبي ميگيرد چون مطمئن هستند که پولشان بهموقع پس داده ميشود. اتومبيلي هم خريداري ميکند و ديگر حسابي در بازار سرشناس ميشود. «تا اين زمان بسياري از نزديکان و آشنايان همقدمي با من را دون شأن خود تلقي ميکردند اما من با توسعه کارم بسياري از آنها را در کنار خودم صاحب شغل و درآمد کردم و اين نقطه آغاز کارآفريني من بود.» بين سالهاي 56 تا 57 به دنبال علاقه شخصياش، يعني توليد، ميرود. 2 هزار متر زمين در باقرآباد شهرري ميخرد، هزار متر سوله ميسازد و توليد واشربندي موتورسيکلت را با نام رجبي آغاز ميکند. محصولات او - به دليل وسواسي که در رعايت استانداردها دارد - از چنان کيفيتي برخوردارند که جاي نمونههاي ژاپني موجود در بازار ايران را ميگيرند. البته اين پايان کار نيست و واشربندي توليدي حسن بنا راه بازارهاي خارج از کشور را نيز در پيش ميگيرد. ترکيه و پاکستان نخستين بازارهاي اين کالا هستند.
او در مورد تعداد افرادي که به واسطه اين توليدي صاحب شغل و درآمد شدند، ميگويد: «توليد واشربندي را با 5 نفر شروع کردم اما رفتهرفته اين تعداد به 150 نفر رسيد که بيش از 25 نفرشان از فاميل و و آشنايان خودم و همسرم بودند.» توسن کارآفريني بنا همچنان ميتازد و سر بازايستادن ندارد. پسرکي که روزگاري هر روز صبح زود کف پاهايش انتظار شلاقهاي بيرحمانه صاحبکارش را ميکشيد، حالا به تاجري بزرگ و کارآفريني بيترمز تبديل شده است. بنا بعد از «واشربندي رجبي»، شرکت «قطعهسازان شکوه» را راهاندازي ميکند. او در اين توليدي، با راهاندازي خط قالبسازي مدرن، قطعات آلومينيومي و پلاستيکي موتورسيکلت را توليد ميکند. «من نخستين فردي بودم که در ايران ماشين دايکاست آلومينيوم را داشتم. اين قضيه با شروع جنگ تحميلي همزمان بود.» بنا در دوران جنگ هم با ساخت کلاهکهاي خمپارهاي به دفاع مقدس کشورمان کمک ميکند و ميگويد در اين دوران 8 ساله عمده تمرکز کاريش روي ساخت چنين کالاهايي است.
پيشبيني دقيق بازار؛ چاشني کارآفريني
بنا از جمله دلايل موفقيت خود را داشتن شناخت دقيق از بازار و توليد بر اساس نياز بازار ميداند. او ميگويد يک توليدکننده بايد نبض بازار را در اختيار داشته باشد تا بتواند بر اساس نيازهاي آن توليد کند چون تنها در اين صورت است که ميتواند خوب بفروشد و توليديش را سر پا نگه دارد. بنا براي توسعه کارش و توليد قطعات مدرن به تايوان و ژاپن و نيز کشورهاي اروپايي سر ميزند و با کالاها و قطعات روز آشنا ميشود. در سال 60 دفتري 100 متري و مغازهاي 100 متري در خيابان سرهنگ سخايي اجاره ميکند و کارش را بيش از پيش توسعه ميدهد. از ديگر دلايل موفقيت بنا در توليد قطعات، همپايي با ژاپن است تا جايي که قطعات موتورسيکلتهاي هوندا، سوزوکي و کاوازاکي را در ايران اما با کيفيت کار خود ژاپنيها توليد ميکند. از طرف ديگر، در اين زمان در ايران يا کسي به عرصه توليد وارد نميشود يا اينکه توليدش هنوز دستي است. اما بنا با استفاده از دستگاهها و ماشينآلات مدرن موفق ميشود ژاپنيها را عقب براند و همچنان به ترکيه و پاکستان هم جنس بفروشد. بنا در زمينه تجارت فرش هم فعال است. «دليل ورود به اين عرصه نه بر اساس علاقه شخصي بلکه به اين دليل بود که در سال 67 قانوني وضع شده بود که واردات بايد در کنار صادرات صورت بگيرد. بنابراين با سفري به کانادا دفتري تجاري در آنجا راهاندازي و صادرات فرش را به اين کشور آغاز کردم. مسئوليت اداره اين دفتر در شهر ونکوور را هم به دخترم شکوه سپردم.»
دريچه جهاني جهانرو
در سال 68 بود که کارآفرين قصه ما با پيشنهاد خريد کارخانه جهانرو که نماينده انحصاري موتورسيکلت کاوازاکي در ايران است، مواجه ميشود و آن را خريداري ميکند. در واقع، از اين به بعد بنا از توليدکننده قطعات موتورسيکلت به توليدکننده موتورسيکلت در ايران تبديل ميشود. «آن زمان کارخانه غيرفعال بود و تنها يک موتورسيکلت 100 سيسي قديمي در آن توليد ميشد و خط توليدش بسيار قديمي بود.» براي بهروز کردن کارخانه به ژاپن ميرود و دو مدل موتورسيکلت جديد را به ايران ميآورد و بر همه مراحل فني توليد به صورت مستقيم نظارت ميکند. بنا همچنين در فکر ايجاد يک سيستم نو و تازه براي فروش موتورسيکلت در ايران است به همين دليل براي نخستين بار در ايران پيشفروش موتورسيکلت را آغاز ميکند. در اين دوران، براي اينکه بتواند اسناد موتورها را هرچه سريعتر به مشتريان خود تحويل دهد، سيستم اداري مرسوم را به رايانهاي تبديل و اسناد موتورها را در 15 دقيقه براي مشتري حاضر ميکند.
کارآفريني بيپايان
بهروز بودن و استقبال از ايدههاي نو از جمله مهمترين ويژگيهاي استاد حسن رجبعلي بناست. ميگويد: «بازار موتورسيکلت يا از ما جا ميماند يا از روي دست ما کپي ميکرد تا جايي که الان اغلب فعالان بازار موتورسيکلت يا از کارکنان جهانرو بودهاند يا نمايندگي فروش محصولات جهانرو را داشتهاند.» بنا در ادامه شرکتهاي «تندروسيکلت»، «شکوه موتور» و «گوهر راد سمنان» را هم راهاندازي ميکند. او، با شراکت با افراد مختلف، 17 شرکت در زمينه موتورسيکلت و زيرمجموعه جهانرو ايجاد ميکند. بنا در ادامه به دنياي اتومبيل هم وارد ميشود و با دريافت نمايندگي اتومبيل سوبارو آن را به بازار ايران وارد ميکند. به اين منظور در سال 71 در محل سابق کارخانه جهانرو در شهرستان ساوه سالن دوطبقهاي را به اين کار اختصاص ميدهد. هدفش توليد است اما به خاطر شرايط حاکم بر بازار امکان توليد برايش فراهم نميشود. «الزامي در توليد اتومبيلهاي خارجي وجود داشت که 40 درصدشان بايد در ايران توليد ميشد و کمپاني سوبارو اين شرط را نپذيرفت.»
باز هم سرمايهگذاري
طي سالهاي 80 و 81، بر اساس تصميم دولت وقت مبني بر ساخت انجين موتور، استاد بنا 5 ميليارد تومان براي قالبسازي و خط توليد انجين موتورسيکلت کاوازاکي سرمايهگذاري ميکند. اين کار را با کيفيت عالي انجام ميدهد اما کمي بعد اعلام ميشود که توليد انجين دوزمانه ممنوع است و اين 5 ميليارد تومان به باد ميرود. او به خاطر علاقهاش به توليد به سمت حوزههاي ديگر ميرود و در سال 86 توليد ظروف IML را آغاز ميکند تا همه تخممرغهايش را در سبد توليد موتورسيکلت نريخته باشد و بتواند روي حوزههاي ديگر هم حساب کند. اين توليد در ابتدا شراکتي است و بعد به صورت مستقل و با نام «بنا پليمر» ادامه مييابد. اين کارآفرين سپس شرکت «صنايع غذايي بنا» را تاسيس ميکند که در زمينه توليد و فرآوري تخممرغ مايع پاستوريزه و هموژنيزه فعاليت ميکند. او همچنين جزو نخستين کساني است که با مشارکت يک سرمايهگذار ديگر، تکنولوژي توليد در و پنجره پيويسي را به ايران وارد ميکند. بنا چندين ميليارد تومان نيز براي توليد بطريهاي استاندارد بستهبندي شير سرمايهگذاري ميکند. در مجموعه کسبوکارهايي که او تاکنون ايجاد کرده است، بيش از هزار نفر صاحب شغل و درآمد شدهاند. ميگويد: «در خودم پتانسيل اداره شرکتي با 10 هزار پرسنل را هم ميبينم.» استاد بنا در سالهاي اخير نيز سرمايهگذاري عظيمي براي راهاندازي پروژه توليد پنلهاي خورشيدي انجام داده که به گفته او براي بيش از 100 نفر اشتغالزايي در پي دارد و بهزودي افتتاح ميشود. اين پروژه به لحاظ بزرگي در خاورميانه نخستين و در جهان ششمين محسوب ميشود. ساخت نيروگاه خورشيدي نيز از ديگر پروژههاي آقاي کارآفرين است.
فرهنگ و کسبوکار
حسن رجبعلي بنا نهتنها در عرصه کسبوکار و تجارت بلکه در عرصههاي فرهنگي نيز فعال است. تهيهکنندگي فيلم «دوئل» و نيز تهيهکنندگي فيلم «يک شب» از اقدامات فرهنگي اين کارآفرين است. تاسيس مدرسه «شکوه» در يکي از روستاهاي ساوه از جمله کارهاي خير و فرهنگي اين کارآفرين است که جنبههاي اجتماعي کارآفريني را نيز سرلوحه کارهايش قرار داده است. بنا ايمان، صداقت و پشتکار را سه عامل مهم در موفقيت ميداند. او ريسکپذيري را نيز يکي از مهمترين عوامل موفقيت يک کارآفرين معرفي ميکند کما اينکه خودش با دست خالي و تنها با اتکا به پشتوانه کاري، هوش و درايت و ريسکپذيري رنج هستي را به دوش کشيده و پله پله تا موفقيت پيش رفته است.
ما ميتوانيم چون قبلا هم توانستهايم
شعار بنا و شرکتش اين است: «توانستيم، ميتوانيم و خواهيم توانست؛ کارآفريني حد و مرزي ندارد.» علم روز بايد با صنعت پيشرفته همراه شود و جوانان به طور عملياتي به کارگاههاي صنعتي فراخوانده شوند تا فرهنگ پشت ميزنشيني به علم و عمل تبديل شود. حالا اين کارآفرين آرزوهايي دارد: «آرزو دارم در کشورم استقلال اقتصادي و صنعتي بيشتري ايجاد شود. همچنين اميدوارم صنعت موتورسيکلت کاملا بومي شود و من هم براي اين مهم تلاش ميکنم و خواهم کرد. در حال حاضر هم درصدي از موتورسيکلت توليدي اين شرکت داخلي است و هدفگذاري بنده، توليد موتورسيکلتهاي انژکتوري و برقي و رسيدن به خودکفايي در اين عرصه است. پروژه راهاندازي اين کار را هم از سال 1392 آغاز کردهايم و نمونههايي به صورت آزمايشي توليد شده است. اميدواريم، با حمايتهاي دولت، موتورهاي برقي بهزودي وارد بازار شوند تا از آلودگي صوتي و آب و هوا نجات پيدا کنيم.»
منبع: مجله دانش بنیان
ارسال به دوستان